جدول جو
جدول جو

معنی راضی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

راضی کردن(تَ بُ کَ دَ)
خرسند و شادمان کردن. (ناظم الاطباء). مسرور کردن. خشنود ساختن، قانع کردن. وادار بقبول کردن. قبولانیدن: همگنان را راضی کردم مگر حسود را. (گلستان).
مرا ببند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سر رشته در رضای تو بست.
حافظ.
، مطمئن نمودن و خاطر جمع کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن، به راه انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ خَ کَ دَ)
قصد کردن. آهنگ کردن. عزم کردن. اراده کردن. بر سر آن شدن. تصمیم گرفتن. مصمم شدن:
رای ملک خویش کن شاها که نیست
ملک را بی تو نکویی و براه.
بوالمثل.
مکن ای برادر به بیداد رای
که بیداد را نیست با داد پای.
فردوسی.
خردمند کسری چنین کرد رای
کزآن مرز لختی بجنبد ز جای.
فردوسی.
کنون تو چه جویی درین کوهسار
چرا کرده ای رای این کارزار.
فردوسی.
شنیدم که چون ما ز پرده سرای
بسیجیدن راه کردیم رای
سپهدار بگزید نستود را
جهانجوی بی تار و بی پود را.
فردوسی.
آن مهتری که بخت بدرگاه او بود
چون رای او کنی و بدرگاه او روی...
فرخی.
هر جایگه که رای کند دولتش رفیق
هر جایگه که روی کند بخت رهنمای.
فرخی.
رای کرده ست که شمشیر زند چون پدران
که شود سهل بشمشیر گران کار گران.
منوچهری.
بر لشکر زمستان نوروز نامدار
کرده ست رای تاختن و قصد کارزار.
منوچهری.
از لطیفی که تویی ای بت و از شیرینی
ملک مشرق بیمست که رای تو کند.
منوچهری.
شهنشه کرد با دل رای نخجیر
که باشد در بهاران خانه دلگیر.
(ویس و رامین).
بونصر مشکان گفت: روز آدینه بوده است و دانسته است (خواجه احمد حسن) که خداوند (مسعود) رای شکار کرده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 162).
بنزد پدر شد بت دلربای
نشستند و کردند هر گونه رای.
اسدی.
کنون گر بباده دلت کرد رای
ازایدر بدین باغ خرم گرای.
اسدی.
نکند باز رای صید ملخ
نکند شیر عزم زخم شکار.
؟ (از کلیله و دمنه).
خیز و رای صبوح دولت کن
بین که خصمانت را خمار گرفت.
انوری.
هرکه جز بندگیت رای کند
سر خود را سبیل پای کند.
نظامی.
چو آمد ز ما آنچه کردیم رای
تو نیز آنچه گفتی بیاور بجای.
نظامی.
چو دانست کوهست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای.
نظامی.
سکندر ز چین رای خرخیز کرد
در خواب را تنگ دهلیز کرد.
نظامی.
آن جهود سگ ببین چه رای کرد
پهلوی آتش بتی برپای کرد.
مولوی.
هرشب اندیشۀ دیگر کنم و رای دگر
که من از دست تو فردا بروم جای دگر.
سعدی.
- رای کردن سوی (زی) جایی، آهنگ کردن بدانسوی:
بزد کوس رویین و هندی درای
سواران سوی رزم کردند رای.
فردوسی.
چو دیدی بگویش کزین سو گرای
ز نزدیک ما کن سوی خانه رای.
فردوسی.
سوی کشور هندوان کرد رای.
فردوسی.
گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
روز آن آمد که تایب رای زی صحرا کند.
منوچهری.
گر روی نهد شاه سوی شهر سپاهان
ور رای کند شاه سوی شهر نشابور.
امیر معزی.
سوی کشور خویشتن کرد رای
که رسم نیا را بیارد بجای.
نظامی.
رها کرد خاقان چین را بجای
دگرباره سوی سفر کرد رای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ زَ دَ)
جوانمردی و بخشندگی کردن: آسمان آن سال هیچ رادی نکرد بباران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 460). رجوع به رادی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِرْ بُ دَ)
روانه ساختن. عازم کردن. گسیل داشتن. فرستادن. به رفتن داشتن.
- راهی کردن کسی را، روانه ساختن وی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از راهی کردن
تصویر راهی کردن
روانه کردن عازم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مستقیم کردن (چیزی را) تقویم، درست انجام دادن:) صدق در لغت راست گفتن و راست کردن و عده باشد (اوصاف الاشراف 12)، ترمیم کردن:) بوبکر بفرمود تا راست کردند (باره شهر را (تاریخ سیستان 355)، هموار کردن (خاک زمین)، ژماره کردن کسی برای مباشرت او بلند کردن: مدتی بود تا که گای نداشت پسری راست کرد و جای نداشت (حدیقه 668)، حاضر کردن مهیا ساختن، مقابله کردن (کتاب و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکی کردن
تصویر پاکی کردن
تطهیر
فرهنگ لغت هوشیار
سر گرم شدن ببازی، مشغول شدن بچیزی سر گرم شدن بچیزی گذراندن وقت، قمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاتی کردن
تصویر پاتی کردن
باد دادن خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنود گردانیدن رضایت کسی را فراهم آوردن اقناع کردن و بر آوردن خواست و میل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
آسوده کردن، یا خیال کسی را راحت کردن موجب اطمینان خاطر او شدن، آسوده کردن آرامش بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
لإزعاجٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
Dissatisfy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
mécontenter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
روانه کردن، فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
অসন্তুষ্ট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
desagradar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
desagradar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
niezadowalać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
неудовлетворять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
незадовольняти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
ontevreden maken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
unzufrieden machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
असंतुष्ट करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
scontentare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
memnun etmamak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
ناپسند کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
ทำให้ไม่พอใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
mengecewakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
לא לרצות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
使不满意
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
kukerofisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
불만을 주다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ناراضی کردن
تصویر ناراضی کردن
不満にさせる
دیکشنری فارسی به ژاپنی